منطق الطیر
نویسنده:
عطار
مصحح:
محمدجواد مشکور
امتیاز دهید
منطِقُالطَّیِّر یا مقاماتالطیور منظومهای است از عطار نیشابوری که به زبان فارسی و در قالب مثنوی در بحر رمل مسدس مقصور (محذوف) سروده شدهاست. کار سرودن این مثنوی در قرن ششم هجری قمری (۱۱۷۷ میلادی) پایان یافتهاست. ابیات این مثنوی را معمولاً بین ۴۳۰۰ تا ۴۶۰۰ بیت دانستهاند، از مثنویهای تمثیلی عرفان اسلامی به شمار میآید. مراحل و منازل در راه پوییدن و جُستن عرفان یعنی شناختن رازهای هستی در منطقالطّیر عطار هفت منزل است. او این هفت منزل را هفت وادی یا هفت شهر عشق مینامد.
هفت وادی به ترتیب چنین است: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، و فقر که سرانجام به فنا میانجامد. در داستان منطقالطّیر، گروهی از مرغان برای جستن و یافتن پادشاهشان سیمرغ، سفری را آغاز میکنند. در هر مرحله، گروهی از مرغان از راه بازمیمانند و به بهانههایی پا پس میکشند، تا اینکه پس از عبور از هفت مرحله، از گروه انبوهی از پرندگان تنها «سی مرغ» باقی میمانند و با نگریستن در آینه حق درمییابند که سیمرغ در وجود خود آنهاست. در نهایت با این خودشناسی مرغان جذب جذبه خداوند میشوند و حقیقت را در وجود خویش مییابند.
بیشتر
هفت وادی به ترتیب چنین است: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، و فقر که سرانجام به فنا میانجامد. در داستان منطقالطّیر، گروهی از مرغان برای جستن و یافتن پادشاهشان سیمرغ، سفری را آغاز میکنند. در هر مرحله، گروهی از مرغان از راه بازمیمانند و به بهانههایی پا پس میکشند، تا اینکه پس از عبور از هفت مرحله، از گروه انبوهی از پرندگان تنها «سی مرغ» باقی میمانند و با نگریستن در آینه حق درمییابند که سیمرغ در وجود خود آنهاست. در نهایت با این خودشناسی مرغان جذب جذبه خداوند میشوند و حقیقت را در وجود خویش مییابند.
آپلود شده توسط:
hanieh
1396/09/05
دیدگاههای کتاب الکترونیکی منطق الطیر
در گلستان منطق الظیر تو خوش
عمر بیخود میگذارم بر دوام
همچو اسمعیل در غم ناپدید
آن زمان کو را پدر سر میبرید
چون بود آنکس که او عمری گذاشت
همچو آن یک دم که اسمعیل داشت
کس چه داند تا درین حبس و تعب
عمر خود چون میگذارم روز و شب
گاه میسوزم چو شمع از انتظار
گاه میگریم چو ابر نو بهار
تو فروغ شمع میبینی خوشی
مینهبینی در سر او آتشی
آنکه از بیرون کند در من نگاه
کی برد هرگز درون سینه راه
در خم چوگان چه گویی، هیچ جای
میندانم پای از سر، سر ز پای
از وجود خود نکردم هیچ سود
کانچه کردم وانچه گفتم هیچ بود
ای دریغا نیست از کس یاریم
عمر ضایع گشت در بیکاریم
چون توانستم ندانستم، چه سود
چون بدانستم، توانستم نبود
این زمان در عجز و در بیچارگی
میندارم چارهٔ جز غمخوارگی
حضرت عطار، منطقالطیر، فیوصف حاله، گفتهٔ پاکدینی که سیسال عمر بیخود میگذارد، ص ۲۹۵ص